قوله تعالى: إنا أنْزلْنا التوْراة فیها هدى و نور هم مدح است و هم تشریف‏ و هم تعظیم. مدح بسزا، و تعظیم نیکو، و تشریف تمام. مدح جلال الوهیت، تعظیم کلام احدیت، تشریف بندگان در راه خدمت. مدح با ذات میگردد، و تعظیم با صفات، تشریف با افعال. جلال خود را خود ستود، و تعظیم صفات خود خود نهاد. دانست بعلم قدیم که نهاد بشریت و عجز عبودیت هرگز مبادى جلال الوهیت در نیابد، و بشناخت کمال احدیت نرسد، و عزت قرآن باین عجز گواهى میدهد که: و ما قدروا الله حق قدْره، و مصطفى (ص) که سید خافقین و جمال ثقلین است چون بر بساط قربت بمقام معاینت رسید، گفت: «لا احصى ثناء علیک، انت کما اثنیت على نفسک»:


ترا که داند که، ترا تو دانى تو


ترا نداند کس، ترا تو دانى بس.

آبى و خاکى را نبود، پس بودى را چه زهره آن بود که حدیث لم یزل و لا یزال کند! صفت حدثان بسزاى مدح قدم چون رسد؟! پیر طریقت از اینجا گفت: «خدایا نه شناخت ترا توان، نه ثناء ترا زبان، نه دریاى جلال و کبریاء ترا کران، پس ترا مدح و ثنا چون توان!» إنا أنْزلْنا التوْراة فیها هدى و نور در تورات راهنمونى هست، اما راهبران را، و در تورات روشنایى هست اما بینندگان را. همانست که جاى دیگر گفت: و ضیاء و ذکْرا للْمتقین، الذین یخْشوْن ربهمْ بالْغیْب. بارخواهان را بار است و راه جویان را راهست. یهْدی به الله من اتبع رضْوانه سبل السلام خوانندگان تورات بسى بودند لکن روشنایى آن بر دل عبد الله سلام و اصحاب وى تافت. سه چیز را که در ایشان بود خدمت بر سنت، معرفت بر مشاهدت، ثنا در حقیقت، و بر سر آن همه عنایت ازلیت، و دیگران را که این نبود جز ضلالتشان نیفزود، و لا یزید الظالمین إلا خسارا.


و الربانیون و الْأحْبار بما اسْتحْفظوا منْ کتاب الله تورات را به بنى اسرائیل سپردند، و حفظ آن بایشان بازگذاشتند، لا جرم حق آن ضایع کردند، و در آن تحریف و تبدیل آوردند، چنان که گفت عز جلاله: یحرفون الْکلم منْ بعْد مواضعه.


باز امت احمد را تخصیص دادند بقرآن مجید، و ایشان را بدان گرامى کردند، و رب العزة بجلال و عز خود، و تشریف و تخفیف ایشان را، و اظهار عزت کتاب خویش را، حفظ آن در خود گرفت، و بایشان بازنگذاشت، چنان که گفت: إنا نحْن نزلْنا الذکْر و إنا له لحافظون، و قال تعالى: و إنه لکتاب عزیز لا یأْتیه الْباطل منْ بیْن یدیْه و لا منْ خلْفه. لا جرم پانصد سال گذشت تا این قرآن در زمین میان خلق است با چندان خصمان دین که در هر عصرى بودند، هرگز کس زهره آن نداشت، و قوت نیافت، و راه نبرد بحرفى از آن بگردانیدن، یا بوجهى تغییر و تبدیل در آن آوردن. نظیرش آنست که موسى (ع) آن گه که به طور میشد بمیعاد حق، هارون را بر بنى اسرائیل خلیفه کرد، و ذلک فى قوله: «اخْلفْنی فی قوْمی». چون بازآمد، موسى ایشان را گوساله‏پرست دید. باز مصطفى (ص) در آخر عهد که میرفت، یکى از یاران گفت: یا رسول الله چه باشد که اگر خلیفتى گمارى بر سر این قوم، تا دین خدا بر ایشان تازه دارد، و نظام این کار نگه دارد. رسول خدا گفت: «الله خلیفتى علیکم»


خلیفت من بر شما خداست که نگهبان و مهربان و یکتاست.


لا جرم بنگر پس از پانصد و اند سال رکن دولت شرع محمدى که چون عامر است! و شاخ ناضر! و عود مثمر! هر روز که برآید دین تابنده‏تر، و اسلام قوى‏تر، و دین‏داران برتر.


مصطفى (ص) گفت: «ان الله عز و جل یبعث لهذه الامة على رأس کل مائة سنة من یجدد لها دینها»، و قال (ص): «یحمل هذا العلم من کل خلف عدو له ینفون عنه تحریف الغالین، و انتحال المبطلین، و تأویل الجاهلین».


آن گه در آخر آیت گفت: و منْ لمْ یحْکمْ بما أنْزل الله فأولئک هم الْکافرون، و در آیت دیگر گفت: و منْ لمْ یحْکمْ بما أنْزل الله فأولئک هم الْفاسقون. اما فى الاول فقال: و لا تشْتروا بآیاتی ثمنا قلیلا، ثم قال: «و منْ لمْ یحْکمْ» یعنى لم یکن جحدا، و الجاحد کافر، دلیله قوله: و لا تشْتروا بآیاتی ثمنا قلیلا، و اما فى الثانى فقال تعالى: و کتبْنا علیْهمْ فیها أن النفْس بالنفْس، ثم قال: و منْ لمْ یحْکمْ بما أنْزل الله یعنى جاوز حد القصاص و اعتبار المماثلة، و تعدى على خصمه، ثم قال: فأولئک هم الظالمون لانه ظلم بعضهم على بعض، و فى الثالث قال تعالى: و لْیحْکمْ أهْل الْإنْجیل بما أنْزل الله فیه و منْ لمْ یحْکمْ بما أنْزل الله فأولئک هم الْفاسقون اراد به معصیة دون الکفر و دون الجحود.


قوله تعالى: لکل جعلْنا منْکمْ شرْعة و منْهاجا شرعت شریعت است، و منهاج حقیقت.


شرعت آئین شرعست، و منهاج راه بسوى حق. شرعت آنست که مصطفى آورد، و منهاج چراغى است که حق فرا دل داشت. شرعت بر پى شریعت رفتن است، منهاج بنور آن چراغ راه بردن است. شرعت آن پیغام است که از رسول شنیدى، منهاج آن نور است که در سر یافتى. شریعت هر کس راست، حقیقت کس کس راست. فاسْتبقوا الْخیْرات استباق الزاهدین برفض الدنیا، و استباق العابدین بقطع الهوى، و استباق العارفین بنفى المنى، و استباق الموحدین بترک الودى، و نسیان الدنیا و العقبى.